داستانی از سیره امام رضا علیه السلام (بيست دينار براي تو)
میلاد هشتمین نور مبارک
مردي به نام غفاري رفته بود تا از پيشواي هشتم پول قرض بگيرد. فقط همين، اما نميدانست محو چيز ديگري خواهد شد.
هوا ذره ذره تاريك ميشد و غفاري داشت كم كم بردبارياش را از دست ميداد. او از صبح درب منزل پيشوا آمده بود؛ درست بعد از
صفحات: 1· 2